آسيب شناسي دولت اسلامي در آراء ابوالحسن مسعودي


 

نويسنده:مرتضي يوسفي راد




 
ابوالحسن مسعودي در زمانه خود، شاهد نابساماني هاي سياسي وجابجايي زود هنگام خلفاي اسلامي و سياست ورزي هاي به دور از حکمت و شريعت و بروز رفتارهاي غير متشرعانه از سوي آنها بود . نوع پژوهش هايي که وي از کيفيت ظهور و بروز و دوام و بقاي جوامع، دولت ها و تمدن هاي هند، چين و ايران قديم و همچنين از خلفاي اسلامي داشته، حاکي از آن است که وي در تاريخ نگاري خود، به ويژه در کتاب مروج الذهب، دغدغه سياسي داشته و با رويکرد آسيب شناسانه از خلفاي اسلامي، هم عوامل قوت و اقتدار دولت هاي مقتدر و کارآمد پيشين را بحث نموده و هم آسيب هاي قوت و اقتدار و کارآمدي خلافت اسلامي، به خصوص، خلفاي دوره دوم عباسي را بررسي کرده و آنها را در انحراف از دين، تدبير حکميانه و عدالت دانسته است.
واژه هاي کليدي: دولت اسلامي، خلافت اسلامي، مروج الذهب، عدالت

طرح بحث
 

ابتدا بايد روشن کنيم که دغدغه و مسئله فکري مسعودي چه بوده که او را به نوشتن کتاب ارزش مند مروج الذهب وا داشته است؟ چرا او در يک متن به ظاهر تاريخي، توجه اساسي خود را به کيفيت ظهور دولت ها و جوامع و دوام و بقا و يا عدم آنها برده و به تمجيد از آن دسته دولت هايي بر آمده که از ويژگي هاي دولت کارآمد و رشد يافته، مثل عمران و آباداني برخوردار بوده و بر پايه حکمت و شريعت ثبات يافته اند و به تقبيح آن دسته از دولت هايي برآمده که از ويژگي هاي دولت ناکارآمد، ضعيف و به دور از حکمت و شريعت برخوردارند؟ اين نوع توجه او به دولت، چه در سطح دولت هاي اسلامي و چه دولت هاي جوامع و تمدن هاي گذشته، همچون چين، هند و ايران قديم، حاکي از آن است که وي نسبت به جامعه سياسي خود و نسبت به ماهيت وکارکرد دولت حاکم بر جامعه مسلمين، دغدغه ذهني داشته و بنابر آن چه در مروج الذهب نقل کرده است، نشان مي دهد که از وضعيت دولت اسلامي نگراني داشته و با توجه به مطالعاتي که از دولت هاي
موفق و بادوام وکارآمد جوامع گذشته داشته، به اصلاح دولت و کارآمد کردن آن از طريق آسيب شناسي و تشخيص معضله دولت اسلامي مي انديشيده است . اين بحث را در دو بخش مورد بحث و بررسي قرار مي دهيم. در بخش اول به بررسي اجمالي زمينه هاي ذهني(مباني فکري و اعتقادي) و عيني (اوضاع سياسي اجتماعي و فرهنگي زمانه وي) و چگونگي تأثير گذاري آنها در توليد اين نوع دغدغه از مسعودي اختصاص مي دهيم و در بخش دوم، نوع آسيب شناسي و تشخيص معضله و مشکله نزد وي را در اصلاح دولت با نظر به آسيب هاي دولت اسلامي بررسي مي کنيم. در حوزه علوم انساني و زندگي سياسي، متفکر، همواره به آرزوها، مقاصد و اهداف مکتب فکري خود و به مطلوبيت هايي که آنها را در محيط بيروني و محيط سياسي - اجتماعي موجود نمي بيند، مي انديشد و زماني که محيط بيروني با آنها فاصله زيادي داشته باشد، آن را دغدغه ذهني و مشغله فکري خود کرده و به رهايي از آن مي انديشد.
توماس اسپريگنز بر اين باور است که آغاز تأمل وزري و نظريه پردازي هر نظريه پرداز در مواجه او با بحران در جامعه مي باشد و هدف اساسي وي از اين کار، ارائه راه حل براي مشکلات آن جامعه است و بسياري از عظيم ترين نظريات سياسي در واکنش به يک درهم ريختگي يا خطر درهم ريختگي نظم مدني ارائه شده است. (1)
متفکر، موضوع مورد دغدغه را عموماً از محيط بيرون از ذهن خود، يعني از وضعيت بيروني و با مشاهده بي نظمي ها و ناهنجاري ها دريافت مي کند؛ هر چند در ارائه راه حل و درمان و در ارائه آن چه پس از رهايي از مشکل، مطلوب وي مي باشد، بنيان هاي فکري اش نيز تاثير گذار در آن است . بنابراين، در ابتدا، زمينه هاي عيني و ذهني تأثيرگذار بر فکر و انديشه مسعودي را مورد بررسي قرار مي دهيم.
گفتار نخست : مسعودي؛ زندگي و زمينه هاي عيني و ذهني:
ابوالحسن مسعودي در بغداد در سال 280 هجري متولد شد و در پي کسب اخبار و حقايق عالم و جست وجو و تحقيق از تحولات جوامع و ملل و دولت هاي مختلف، نزديک به نيم قرن، شرق و غرب عالم را زير پا گذاشت و سرانجام در شهر مصر در « فسطاط » سال 346 هجري به جهان ابدي شتافت . وي از شام، شرق آفريقا و درياي سياه تا ارمنستان و آذربايجان و مناطق خزر و از آن جا تا فارس، خراسان، هند، سيلان، چين و تبت و از غرب تا انطاکيه و امپراتوري بيزانس سفر نمود . وي در اين سفرها، هم به مشاهده مستقيم آثار و ابنيه تاريخي ملت ها و جوامع و شناسايي آنها مي پرداخت و هم کتاب ها، منابع ارزش مند آنها را شناسايي مي کرد و هم با شناسايي علماي سرزمين هاي مختلف، به ديدار آنها پرداخته و با علماي اديان غير اسلامي گفت وگو مي نمود.
آثاري که در نتيجه تحقيقات خود پديد آورد، بسيار ژرف و عالمانه بود . نگاشته هايش، همه رشته هاي علوم زمانه را در بر مي گرفت؛ به طوري که گاهي از او تعبير به «جغرافي دان، زمين شناس، مورخ، جهانگرد، حکمت دان، محقق در طبيعت، مؤلف دايره المعارف تاريخي و جغرافيايي (مروج الذهب) مي کنند.(2)
از ميان آثار و تأليفات زيادي که وي در زمان خود به جاي گذشت، چهار اثر باقي مانده است که عبارتند از:
مروج الذهب و معادن الجوهر؛
التنبيه و الاشراف؛
اخبار الزمان؛
اثبات الوصيه (البته نسبت اين کتاب به مسعودي مورد ترديد است).
از ميان آثار فوق، کتاب مروج الذهب مشهورتر است و وي را به عنوان عالمي جليل القدر، منجم، جغرافي دان، محدث، مورخ، نسب شناس، فيلسوف، اديب و راوي معرفي مي کند.
زمينه هاي تاثيرگذار بر افکار و نظريات مسعودي به جهت اين که گاه ممکن است ناشي از شرايط محيط بيروني و عيني و خارجي باشد يا ناشي از مسائل فکري و انديشگي؛ به دو نوع عيني و ذهني تقسيم مي شوند.
الف: مسعودي و زمينه هاي عيني: مشاهده بي ثباتي سياسي و ناکارآمدي ديني
دغدغه ها و نگراني هاي متفکرين از محيط خارجي خود و از اوضاع سياسي– اجتماعي، گاه در سطح تمدني و گاه غير تمدني است . آنکه تمدني است؛ يا از ضعف و انحطاط تمدني سخن مي گويد که آن تمدن، دوران درخشاني را پشت سر گذاشته و آثار و نمودهاي تمدني برجسته از موفقيت هاي فرهنگي و سياسي - اجتماعي خود بر جاي گذاشته، يا دغدغه و دل مشغولي از تمدني است که هنوز بدان نرسيده و صورت خارجي نيافته، اما خود و فرهنگ و بنيادهاي خود را شايسته و سزاوار تمدن بزرگ مي داند.
آنکه غير تمدني است نيز بعضي سيستمي و جامع نگاه مي کنند و يک موضوع را در مجموعه موضوعات به هم پيوسته و مرتبط و منظم و هدف مند مي بينند و دل نگراني خود از يک مسئله را در مجموعه اي از مسائل ديگر دنبال مي کنند و بعضي از خصلت جامع نگري برخوردار نيستند و جزء نگرند . هر دو (جامع نگر و جزء نگر ) گاه نگاه آسيب شناسانه داشته و به اين مي انديشند که مسئله و مشکل و علل و عوامل آن چيست، گاه با ديدن مشکله، به درمان آن مي انديشند.
ابوالحسن مسعودي از جمله انديشمنداني است که دغدغه تمدني ندارد؛ چون در درون تمدني زندگي مي کرده که آن تمدن در شاخه هاي مختلف، بزرگ و قوي شده و توانسته بود در حوزه حاکميت سياسي، امپراتوري پهناوري را تشکيل دهد و علوم مختلفي را توسعه دهد، اما در درون اين امپراتوري، ضعف ها و نارسايي و نابساماني هايي ديده مي شود که هم موجب شده قدرت خلافت اسلامي ضعيف شده و يا اقتدار آن از بين برود و هم دين، حاکميت خود در حوزه سياست را از دست دهد.
وي توجه خود را به آسيب هاي وارده بر خلافت اسلامي و قدرت حاصله از آن معطوف کرده و با تشخيص درد و مشکله دولت اسلامي، درمان هاي آن را هم تلويحاً تجويز مي نمايد. در اينجا ابتدا به موفقيت سياسي اجتماعي و شرايط عيني وي اشاره مي شود تا نشان داده شود که وي چگونه به اين نوع آسيب شناسي رسيده است.

مسعودي و شرايط سياسي-اجتماعي
 

مسعودي در زمانه اي زندگي مي کرد که دو ويژگي اساسي داشت . وي در دوره دوم عصر عباسيان مي زيست؛ در حالي که اين دوره، عصر نفوذ قوي نژادهاي غير عرب، به ويژه ترکان سلجوقي در دستگاه خلافت عباسي، خصوصاً در امور سياسي و نظامي بود . از سوي ديگر با فراواني اين ترکان و نفوذ آنها، مردم تحت فشار و اذيت و آزار بسياري از جانب آنها بودند.
مسعودي با مشاهده اين وضعيت، در اين دوره، بي نظمي هايي چون ظلم بر مردم، عدم ثبات قدرت و عدم اقتدار قدرت مرکزي بر سرزمين هاي اسلامي حاکم بود، حاکميت چنين شرايطي بر سرزمين هاي اسلامي را به وضعيت ملوك الطوايفي پس از مرگ اسکندر تشبيه کرده و مي گويد:
اسلاميان ضعيف شده اند و شکوه اسلام از ميان رفته، روميان بر مسلمين غلبه کرده اند، وضع حج مختل است و جهاد نمي کنند، راه ها بسته و ناامن است، هر کارگزاري در قلمرو خود همچون ملوك الطوايفي پس از مرگ « اسکندر »کوس استقلال مي زند، اسلام که تا امروز نيرومند بود، بنيانش سست شده و پايه هايش فرو ريخته..... در اين حال، تنها از خدا بايد ياري جست. (3)
مسعودي با نگارش چنين عباراتي، امپراتوري اسلامي را ناآرام، نابسامان، و بي ثبات، بي اقتدار و ناکارآمد در حوزه استقرار نظم و امنيت و ترويج دين و شريعت مي بيند.
ب : مسعودي و زمينه هاي ذهني
مسعودي در عصر خود، اگرچه شاهد ضعف مسلمانان، اعم از مردم عادي و حاکمان در دينداري و عمل به شريعت است و اگرچه با مطالعات تجربي از جوامع و تمدن ها و دولت هاي موفق و ناکام گذشته و ضعف خلفاي اسلامي سخن مي گويد، اما آن چه وي از علل چنين ضعفي مي گويد و آن چه را که وي قوت مي داند و مايل است يک دولت برطبق آن عمل کند تا به پيشرفت، توسعه، عمران، آباداني، عزت و سرافرازي برسد، بايد در رويکرد فلسفي و نظام کيهان نگري حاکم بر فکر وي جست وجو نمود . از اين رو به صورت اجمال به برخي از بنيان هاي هستي شناسي وي از جهان و انسان و بنيان هاي معرفت شناسانه وي در کيفيت دريافت معارف از هستي و انواع آن مي پردازيم.
در رويکرد کيهان نگري حاکم بر عصر و تفکر مسعودي، عالم هستي از حيث وجودي به صورت مراتبي ديده مي شود و در يک تقسيم کلان به دو قسمت عالم سماوي و عالم زميني و يا عالم خيرات و عالم کون و فساد تقسيم مي شود. (4)عالم سماوي، عالم خيرات بوده و مبدأ و منشأ صدور کمالات بر عالم زميني و عالم کون و فساد مي باشد و عالم زميني به ميزاني که در پيروي از عالم سماوي قرار گيرد، از اعتدال و در نتيجه، از عمران و آباداني و شکوفايي تمدني برخوردار مي شود و انسان و زندگي فردي و اجتماعي آن از عالم افلاك و شرايط کيهاني و جغرافيايي و شرايط اقليمي متأثر مي گردد. (5)
وي با تقسيم مناطق قابل عمران و آباداني عالم زميني به هفت اقليم، بر اين باور است که اقليم چهارم - مناطق بابل و عراق - معتدل ترين اقليم ها بوده و شايسته ترين مناطق زمين است و مردم آن داراي رفتاري معتدل و معقول مي باشند. (6)
مسعودي معتقد است شاهان بزرگ بايد در مرکز دايره ملک قرار گيرند و تدابير اطراف ملک و سلطنت به يکسان باشد و اگر کسي بر کل عالم زميني حکومت کند، بايد در وسط اقليم چهارم قرار گرفته به تدبير و سياست امور بپردازد. (7)
وي با پذيرش تأثيرات عالم سماوي و نظريه اعتدال فلسفي بر عالم زميني و پذيرش حاکميت زميني و رفتارهاي انساني بر محور آن نظريه، نظر حکما را در تأييد اين نظريه، مبني بر اين که بين اخلاق و صورت ها و عقل با حکومت و سرزمين و آب و هوا تناسب وجود دارد، مي آورد؛ به گونه اي که در سرزمين هاي معتدل، افراد جامعه داراي طبع و اخلاق معتدل و تمايلات پسنديده و عقل درست مي باشند و در سرزميني که اعتدال نباشد، آشفتگي در ولايت و حکومت پديد مي آيد.(8)
در انديشه انسان شناسانه مسعودي که متأثر از نظريات فلسفي فلاسفه عصر خود همچون فارابي است، انسان داراي نفوس مختلفي مي باشد که بعضي منشأ کسب حالات نوراني و کشف غيب و اطلاع از آينده مي شود (9) و برخي نفوس مثل نفس حيواني، منشأ دوري انسان از حقايق مي گردد و انسان را به صدور زشتي ها و جنايات، نزديک و فعال مي سازد. (10) نزد وي، نفسِ انسان، اگر محل ظهور رذايل شود، از آن زشتي ها و منکرات و رذايل و مظاهر ظلم و شرك و بت پرستي سر مي زند.
ابوالحسن مسعودي در شناخت عالم هستي، اعم از پديده هاي طبيعي و غير طبيعي، سياسي و غير سياسي و تاريخي و غير تاريخي به معرفت هاي سه گانه فلسفي، وحياني و تجربي قائل است .(11) نزد وي، عقل، يکي از منابعي است که به عنوان محک ارزيابي معلومات و اخبار غير شرعي در صحت و سقم آن ها به کار مي آيد. (12) وي در تحليل هاي تاريخي و مردم شناسانه و تحليل جوامع، اقوام، ملل، ملک، دولت و عوامل تأثير گذار بر آنها از قياس و استنتاجات عقلي فراوان استفاده مي کند. (13 )نزد وي، تمامي تحولاتي که در ميان جوامع، دولت ها و تمدن ها رخ مي دهد و موجب آمد و رفت جوامع، دولت ها و تمدن هامي شوند، همگي از يک رابطه تأثير و تأثري و علّي و معمولي برخوردارند. (14)
مسعودي، علاقه وافري به مطالعه تاريخ ملل، دول و اخبار گذشتگان و جوامع و شناسايي عوامل رشد و تعالي و يا سقوط و انحطاط آنها داشت و اين منظور را با مطالعات تجربي و مشاهده آثار باقيمانده از پيشينيان پيش مي برد.
روش مشاهده اي او به دليل نوع و کيفيت مطالعات، هم مشاهده عيني را شامل مي شود که روش علوم تجربي باشد و هم مشاهده سندي را شامل مي شود که روش تاريخي باشد، خواه از منابع کتبي بهره مند شده و خواه از منابع و مآخذ شفاهي بهره مند شود.(15) در نهايت، مسعودي در سايه تفکرات کيهان نگري حاکم بر تفکر در دوره خود و با اعتقاد به روش هاي مختلف معرفتي که در پيش گفته شد، به تأمل در سرشت دوره اسلامي پرداخته و حکومت هاي مختلف خلفاي اسلامي را با محک رعايت شريعت و ميزان برخورداري از دورانديشي و تدبر حکيمانه و عدالت و رعايت انصاف در حق مردم که در مطالعه دولت ها وجوامع موفق و کارآمد و مشروع به دست آورده بود-مورد ارزيابي و قضاوت قرار مي دهد.

مسعودي و آسيب شناسي
 

ابوالحسن مسعودي در تحليل آسيب شناسانه خود از دولت عباسيان و خلافت اسلامي، عوامل عدم اقتدار و ضعف و عدم پيشرفت و رشد را در سه امر بي تدبيري، ظلم و دوري از عدالت و انحراف از دين و شريعت مي داند.

-بي تدبيري
 

در فلسفه هاي سياست گذشتگان، چه ايرانيان، چه يونانيان و چه دوره اسلامي، حکمت، پايه و اساس سياست و برنامه ريزي و تصميم گيري و عمل سياسي بود . آنان بر اين باور بودند اگر زماني برسد که سياست مداران و رؤساي جوامع و حکام به جاي آن که خود، حکيم باشند يا پايه سياست خود را حکمت قرار دهند، کنار رفته و جاهلان و فاسقان و گمراهان حاکم شوند، دولت، جامعه و مردم به گمراهي و ضلالت و فسق رو مي آورند. به باور ايشان، چنين جامعه و دولتي، خود را محکوم به حکم و سنت هلاکت پذيري کرده است.
مسعودي در قضاوت و ارزيابي از حکومت خليفه عباسي« مقتدر »از آثار بي تدبيري ، وي را پراکندگي امور مملکت و اداره امور و متروك ماندن حج و همچنين به دست زنان افتادن امور سياست مي داند:
وقتي خلافت بدو (مقتدر) رسيد، خردسال و کم تجربه و خوش گذران بود و تجربه نداشت و از کار ملک بي خبر بود . اميران و وزيران و کاتبان، کارها را راه مي بردند و کاري به دست او نبود و از تدبير و سياست برکنار بود و زنان و خادمان و ديگران در کارها تسلط داشتند . همه مال و لوازم که در خزانه خلافت بود، از سوء تدبير که در کار مملکت مي شد، پراکنده شد و عاقبت، خون او نيز ريخته شد و کارها از پس وي آشفته شد و بسياري رسوم خلافت از ميان برخاست.(16) مسعودي در ارزيابي خود از حکومت خليفه« القاهر »نيز نظير مقتدر، قضاوت کرده و وي را فردي بي لياقت در حفظ اموال بيت المال و در جذب افراد لايق در حکومت داري و مردي هوس ران مي داند.(17)
آن چه مسعودي را وا داشته تا بي تدبيري را يک آسيب براي خلافت عباسي دانسته و با آن به ارزيابي خلفاي عباسي برآيد، ناشي از مطالعات تاريخي و تجربي است که وي از چگونگي و کيفيت پادشاهي پادشاهان قديم ايران، هند و چين به دست آورده است . وي تدبير و سياست مبتني بر حکمت را دغدغه اساسي ايرانيان، هنديان و چينيان مي داند(18) و معتقد است آن گاه که سياست از حکمت دور شود، دولت و سياست به سستي مي گرايد. وي نتيجه بي تدبيري « بهرام »پسر « هرمز » را چنين توصيف مي کند:
وي در آغاز پادشاهي به خوشي و لذت و شکار و تفريح پرداخت و به کارملک نينديشيد و در امور رعيت ننگريست و خادمان و خدمت گزاران و اطرافيان خويش را تيول داد؛ در نتيجه، املاك روبه خرابي نهاد و از آبادکنندگان تهي شد که در املاك اهل نفوذ اقامت گرفتند و جز در املاك تيول، آبادي مي نماند و وزيران به رعايت خاصان پادشاه، ماليات از ايشان مطالبه نکردند که امور مملکت به دست وزيران او بود؛ در نتيجه، مملکت به ويراني رفت و آبادي کاهش يافت و موجودي خزانه، نقصان گرفت و سربازان نيرومند، ضعيف شدندو ضعيفان بمردند... . (19)

- دوري از عدالت
 

مسئله عدالت از جمله مسائلي است که از دوره هاي پيش از مسعودي مورد توجه فلسفه ها و انديشه هاي سياسي هند، چين، ايران قديم و ديگر مناطق جهان بوده و همواره آن را به عنوان مسئله اساسي و ميزان الهي تلقي کرده و تأملات خود را پيرامون چيستي و چگونگي اجرا و تحقق عدالت صورت مي دادند.(20) در فلسفه سياسي اسلامي نيز همچون فلسفه سياسي ايرانيان و يونانيان مورد توجه اساسي قرار گرفت و تأملات دوره اسلامي را به خود جلب کرد . ابونصر فارابي، اجراي عدالت را از اساسي ترين وظايف حکومت مي داند تا در سايه آن، نيکي ها و هنجارهاي ثابت و مستمر باقي بمانند .(21) خواجه نصيرالدين نيز قوام دولت و مملکت را حفظ قوانيني مي داند که بر مبناي عدالت وضع شده باشند:«بر پادشاه وا جب بود که در حال رعيت نظر کند و بر حفظ قوانين معدلت توفر نمايد؛ چه قوام مملکت به معدلت بود».(22) در سنت ديني نيز توجه اساسي به عدالت شده و ثبات دولت به برقراري عدالت متوقف شده است . امام علي اين رابطه را چنين بيان مي فرمايد:«ثبات الدوله باقامه سنن العدل».(23)
ابوالحسن مسعودي از دسته کساني است که در فضاي فرهنگ اسلامي، هم متأثر از سنت ديني و هم سنت فلسفي سياسي مي باشد و نظير فلاسفه به عدالت، توجه اساسي داشته و آن را معيار براي ارزيابي دولت و شايستگي و کارآمدي آن دانسته و عدم عدالت ورزي در دولت را به عنوان يک آسيب و معيار عدم شايستگي و کارآمدي و علامت بيماري و علت زوال آن مي داند. مسعودي در پي بررسي علت ناکامي دولت و حکام بني اميه، قضاوت يکي از بزرگان آنها را پس از آنکه خلافت شان فرو پاشيد و به بني عباس رسيد، نقل مي کند که از او پرسيدند:
سبب زوال ملک شما چه بود؟ گفت : به لذت هاي خودمان سرگرم شديم و از رسيدگي به کارهاي لازم باز مانديم . با رعيت، ستم کرديم تا از عدل ما مأيوس شدند و آرزو کردند از دست ما آسوده شوند . بار خراج پردازان ما سنگين شد و از ما ببريدند، املاك ما ويران شد و بيت المال خالي ماند... و اين مهم ترين، سبب زوال ملک ما بود».(24)
يکي از گروه هايي که خلفاي بني اميه و بني عباس در حق آنها ظلم و بي عدالتي روا داشتند، علويان بودند . مسعودي، نمونه هاي متعددي را ذکر مي کند که بني اميه و بني عباس، حقوق علويان را ناديده گرفته و همين امر، موجب قيام هاي علويان عليه آنان شده و اسباب زوال آنها را فراهم ساخته اند.(25)
در نظريه دولت وي، زماني که دولت از عدالت فاصله گيرد و سياست ظالمانه را پيشه کند، ظلم در ميان جامعه و حکام حکومتي فراگير شده و به سقوط و زوال حکومت حاکمان منجر مي شود. وي خيانتي را که « مستنصر » فرزند« متوکل »در قتل پدرش انجام دادو « شيرويه »در حق پدرش « خسرو پرويز »مرتکب شد و «يزيد بن وليد بن عبدالملک»در حق «وليد بن يزيد بن عبدالملک » انجام داد ،در رديف چنين ظلم هايي مي داند. (26)

انحراف از دين
 

ابوالحسن مسعودي، يکي ديگر از علل و اسباب اضمحلال و سقوط دولت را فاصله گرفتن از دين يا اخلال به احکام و فرامين دين و شريعت مي داند. نزد ايرانيان قديم، يکي از وظايف اصلي حکومت و دولت، حفظ دين است و هرگاه حکومت و حکام از وظيفه خود دور شوند، اسباب سقوط خود را فراهم ساخته اند. مسعودي با مطالعات تاريخي خود و ذکر مواردي از سرنوشت حکومت هاي سلاطيني که خود را از دايره رسوم و آداب شريعت به دور مي ساختند، نشان مي دهد آنان با عدم توجه به شريعت، سرنوشت خود را منفي رقم زده و در عين حال، مسعودي آن را سببي براي سقوط حکومت و سلطنت تلقي کرده و معياري در آسيب شناسي و ارزيابي از دولت هاي اسلامي قرار مي دهد.
وي از اعتقادات سياهان و زنگيان قديم نمونه اي مي آورد که نزد آنان، پادشاه، پسر خداي بزرگ تلقي مي شد؛ زيرا خدا، او را براي پادشاهي و اجراي عدالت ميان آنها برگزيده بود. بنابراين، هر وقت پادشاه در حکومت خود ستم کند و از جاده حق دور گردد، او را مي کشند و اعقابش را از حق پادشاهي محروم مي کنند. به پندار اين ها وقتي شاه ستم مي کند، پسر خدا و مالک آسمان ها و زمين بودنش باطل مي شود.(27) مسعودي با نقل چنين اعتقادي نشان مي دهد که فاصله گرفتن از اعتقادات دين، چگونه آثار و عوارضي براي دستگاه سلطنت و پادشاهي به همراه دارد.
مسعودي، همين نوع قضاوت را از حکومت« هرمز »پسر «انوشيروان » دارد؛ زماني که وي از دين فاصله گرفت و رسوم را از بين برد و نتيجه کارش، اندراس شريعت شد. «وي احکام موبدان را از ميان برداشته بود و روش معقول و شريعت قديم ويراني گرفته بود و اصول را تغيير داده و رسوم را محو کرده بود».(28)
مسعودي بر اين باور است که دين اسلام در دو سده اول دوره اسلامي توانست قوتي را در سپاه اسلام ايجاد کند که در جنگ هاي مختلف شکست نخورد و اين به برکت قوت اعتقادات ديني در مردم بود و هرگاه که اين امر حفظ شود، اين چنين کارکردي را از دين مي توان انتظار داشت. نزد وي هر چند دين در زندگي عامه مردم، حضور فعال و قوي داشت، اما نزد عموم خلفاي اسلامي چنين نبود و نوع اعتقاداتشان نسبت به آموزه هاي ديني يا رفتار و کردارشان به تضعيف دين منجر مي شد؛ چنان چه وي موارد زيادي از اعمال آنها را يادآور مي شود که نشان مي دهد آنان، معصيت خدا را مرتکب شده و از وظايف خلافت دور شده اند. وي در قضاوت از بني اميه مي گويد آنان مادامي که ملک خود را به فرزندان شان نسپرده بودند، از ملک خود حفاظت کرده و به کارهاي بزرگي اقدام کردند، اما زماني که ملک و خلافت به فرزندانشان منتقل شد، ملک داري از مسير خودش خارج شد:
بني اميه، ملک خويش را مضبوط و محفوظ داشتند و به کارهاي بزرگ مي پرداختند و ازکارهاي حقير برکنار بودند تا کار به فرزندان عياش آنها رسيد که همه همتشان شهوت پرستي و لذت جويي از معاصي خداوند عزوجل بود، غافل از آن که خدا به گناهشان مي کشاند و مراقب اعمالشان است . در عين حال، حفاظت خلافت را رها کردند و حق خدا و وظايف رياست را سبک گرفتند و در کار سياست، سستي کردند . خدا نيز عزتشان را گرفت و خوارشان کرد ونعمت از ايشان برد.(29)
مسعودي علاوه بر تحليلي که خود از ملک داري بني اميه ارائه داد، به نقل روايتي نيز بر آمد که نشان مي دهد دستگاه خلافت بني اميه خود معترف است که سرنوشت شان ناشي از اعمالي است که مرتکب شده اند. وي مي گويد روزي بعضي از نزديکان منصور عباسي نزد منصور بودند و از علت زوال ملک بني اميه سخن به ميان آوردند . صالح بن علي از ميان آنان به منصور گفت: «اي اميرمؤمنان وقتي عبدالله بن مروان در حال فرار با همراهان خود وارد سرزمين نوبه شده، شاه نوبه از حال وضع و سرگذشت و رفتار آنها بپرسيد که همه را بدو خبر دادند،آن گاه پيش عبدالله رفت تا از کارشان و علت زوال ملکشان بپرسد و با او سخني گفت که من به ياد ندارم، آن گاه وي را از ديار خود راهي کرد . اگر رأي اميرمؤمنان اقتضا کند او را بيارند تا قصه خود را نقل کند، منصور گفت تا او را حاضر کردند . وقتي پيش وي آمد منصور به او گفت: «اي عبدالله، قصه خود را با پادشاه نوبه براي من نقل کن » گفت: اي اميرمؤمنان، سوي نوبه رفتم و سه روز آن جا ببودم، شاه نوبه پيش من آمد با آنکه فرشي گرانبها براي او گسترده بودم، روي زمين نشست، گفتم : چرا روي فرش ما ننشستي؟ گفت : براي اينکه من شاهم و هر شاهي بايد در قبال عظمت خدا عزوجل که او را علّو مقام داده، تواضع کند . آن گاه گفت : چرا شراب را که در کتاب شما حرام شده مي خورديد؟ گفتم : بندگان ما و اشخاص معمولي به اين کار جسارت ورزيده اند. گفت: چرا زراعت را با اسبان خود پايمال مي کنيد؛ در صورتي که تباهي در کتاب شما حرام است. گفتم: اين کار را بندگان ما و اشخاص متوسط از روي جهالت کرده اند. گفت: چرا ديبا و حرير و طلا را که در کتاب و دين شما حرام است، مي پوشيد؟ گفتم : ملک از دست ما برفت و ما از قوم عجم که به دين ما آمده بودند، ياري خواستيم و آنها به خلاف رضاي ما اين چيزها را پوشيده اند. وي به زمين نگريستن گرفت، گاهي دست خود را مي گردانيد و گاه به زمين مي زد و مي گفت: بندگان ما و اشخاص متوسط و عجماني که به دين ما آمده اند. آن گاه سر برداشت و گفت:«اين طور که مي گويي نيست، بلکه شما حرام خدا را حلال دانسته ايد و مرتکب محرمات شده ايد و در ملک خود ستم کرده ايد . به سبب گناهانتان خدا عزت از شما بگرفته و خوارتان کرده و هنوز بليه خدا درباره شما به کمال نرسيده و من بيم دارم در ديار من عذاب به شما درآيد و به من نيز برسد، حق مهماني سه روز است به اندازه اي که حاجت داري توشته برگير و از سرزمين من برو»من چنين کردم.»(30)
وي بر اين باور است که در اسلام، هيچ گونه جدايي ميان دين و سياست وجود ندارد و هدف، تحقق آرمان ها و مقاصد ديني است که با اجرا و رعايت احکام ديني به دست مي آيد. وي با مروري که از تاريخ اسلام و دوره عباسيان دارد، کارکرد بعضي از خلفاي آنها را نه در جهت تقويت دين اسلام، بلکه در راستاي تضعيف دين مي داند . وي درقضاوت از« مقتدر » خليفه عباسي و دوره حکومت وي، نگراني خود را از اين که حج تضعيف شده و همه ساله انجام نمي شود، ابراز مي دارد، و وي را شخصي خوش گذران وعياش معرفي مي کند. (31)چنان چه دوري از شريعت را در دستگاه خلافت«الظاهر» مشاهده مي کند و وي را مردي هوس ران دانسته که حکومت را از مسير دين و عدالت دور ساخته است.(32)
مسعودي در آسيب شناسي خود از دستگاه خلافت عباسي، بسياري از آنها را گرفتار شراب خواري، هوس بازي و عدم رعايت حقوق علويان مي داند و معتقد است آنان از آن نوع شيوه ملک داري که مورد سفارش اسلام بوده است، فاصله گرفته اند. وي دل مشغولي هاي خلفاي« مستکفي بالله » (33)و« المعتمد بالله »(34)را هم ذکر مي کند که نظير «المقتدر»و« القاهر »از شيوه ملک داري حکيمانه و مطابق با دستورات شريعت فاصله گرفتند و مسير خلافت اسلامي را از رواج عدالت و شريعت و شيوه ملک داري حکيمانه منحرف ساختند.

جمع بندي
 

هدف اين نوشتار، اين بود که نشان دهد ابوالحسن مسعودي اگر چه به نام مورخ درسده هاي سوم و چهارم مشهور شده بود، اما دغدغه اي که او را به سوي تاريخ نگاري و مطالعه فراز و فرود جوامع و تمدن ها و دولت هاي پيشين و دولت هاي اسلامي تا عصر خود کشاند، دغدغه اي سياسي بوده است؛ هرچند وي چنين دغدغه اي را صريحاً در دو کتاب تاريخي باقي مانده از خود، يعني « مروج الذهب »و« التنبيه و الاشراف » ذکر نکرده است، اما از نوع بحثي که از جوامع و تمدن ها و دولت هاي پيشين و دولت هاي اسلامي (دوره خلفاي بني اميه و بني عباس ) دارد، چنين استفاده مي شود که دغدغه اساسي وي در آثار خود خصوصاً مروج الذهب، دغدغه ي سياسي بوده است.
اما اين که آن دغدغه چيست و چرا وي در عصر خود داراي چنين دغدغه اي شده،نيازمند توجه به وضعيت سياسي – اجتماعي عصر وي و فضاي فکري و اعتقادي او است که وي از آنها در نوع دغدغه و نوع قضاوت و ارزش يابي خود از دولت ها و جوامع متأثر شده است.
وجود فساد اخلاقي در دستگاه خلافت امويان و عباسيان و فاصله گرفتن رفتارهاي سياسي آنان از شريعت و بي ثباتي قدرت سياسي در دوره عباسيان، مسعودي را برآن داشت تا به اين وضعيت با رويکرد آسيب شناسانه بينديشد و با توجه به مباني ديني و فضاي فکري حاکم بر دوره و عصر خود، آسيب ها را در انحراف ازدين، عدالت و تدبير حکيمانه بداند.

پی نوشت ها :
 

1. توماس اسپريگنز، فهم نظريه هاي سياسي، ترجمه ( فرهنگ رجايي (تهران: انتشارات آگاه، چ دوم، 1370 ص 43و66.
2. ابوالحسن مسعودي، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1374 ) ج 1، ص 306 و ج 2، ص 73.
3. ابونصر فارابي، فصول منتزعه، تحقيق دکتر فوزي متري نجار (بيروت: دارالمشرق، 1971 م) ص 80-81.
4. مروج الذهب، ج 2، ص 360.
5. مروج الذهب، ج 2، ص 360 .
6. ابوالحسن مسعودي، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349 ) ص 25-24.
7. همان، ص 36 .
8. مروج الذهب، ج 1، ص 425 .
9. فصول منتزعه، ص 62.
10.مروج الذهب، ج 1، ص 527 .
11. همان، ص 572 -564 .
12. همان، ج 1، ص 144 و 208 ، ج 2، ص85 ،91 ،92 ،209.
13. محمود نفيسي، سيري در انديشه هاي اجتماعي مسلمين (تهران: انتشارات اميري، 1368 ) ص 104.
14. التنبيه و الاشراف، ص 2 ـ 3 .
15. حسين نصر، علم و تمدن اسلامي، ترجمه احمد آرام (تهران: انتشارات خوارزمي، 359 م) ص 248.
16. التنبيه و الاشراف، ص 366 .
17. همان، ص 375 .
18. مروج الذهب، ج 1، ص 133 -131-و139-140-238-256-259-و 131وج2ص259-262-265-460-468.
19. مروج الذهب، ج 1، ص 246 .
20. همان، ص 132 .
21. فصول منتزعه.
22. خواجه نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، تصحيح مجتبي مينوي، عليرضا حيدري (تهران:انتشارات خوارزمي، 1373 ) ص 355.
23. عبدالکريم بن محمد يحيي قزويني، بقا و زوال دولت در کلمات سياسي اميرمومنان (ع)، به کوشش رسول جعفريان (کتابخانه عمومي آيت ا .. مرعشي، 1371 ) ص33.
24. مروج الذهب، ج 2، ص 33 ..
25. همان، ص 209 ،211 ،217،216 ، 332 .
26. همان، ص 537،529 -538.
27. مروج الذهب، ج 1، ص 379 .
28. همان، ص 265 .
29. همان، ص 287 .
30. همان، ص 287ـ288 .
31. التنبيه و الاشراف، ص 366 .
32. همان، ص 375 .
33. مروج الذهب، ج 2، ص 732 و 739 .
34. همان، ص 617 .
 

منبع:نشريه علوم سياسي ،شماره 47.